" سوته دلان "

دلا معـاش چنـان کن کـه گـر بلغـزد پـای... فرشتـه‌ات بـه دو دست دعـــا نگـه دارد
  • " سوته دلان "

    دلا معـاش چنـان کن کـه گـر بلغـزد پـای... فرشتـه‌ات بـه دو دست دعـــا نگـه دارد

مشخصات بلاگ
" سوته دلان "

سایـه‌ای بیـش نیستیـم...!!

۷ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

يكشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۵۱ ب.ظ

درود بر آمریکا...!!

امشب بازیِ والیبالِ ایران و آمریکا بود...

اینکه ایران برد، بسیار قابلِ توجه و ارزشمندِ؛ اما حرف یه چیزِ دیگه س...


کارشناس و گزارشگر والیبال، اولِ بازی اعلام کرد که والیبالیست های آمریکا، با اینکه نوشیدنی داشتن اما تا قبل از اذانِ مغرب، به احترامِ مردمِ ایران صبر کردن و نوشیدنی شون رو نخوردن!!


کاری که این روزا از بعضی مردمِ مسلمانِ جمهوریِ اسلامیِ ایران کمتر دیده میشه!!


اینکه میتونن روزه بگیرن ولی نمیگیرن، مساله ای هست بینِ خودشون و خدای خودشون...

اما اینکه همین عده در ملاءِ عام و به عمد، تو این هوای گرم، بدونِ ذره ای عذاب وجدان، آبِ خنک میخورن، یعنی اوجِ بی انصافی!!

یعنی زیرِ پا گذاشتنِ انسانیت!!

یعنی حتی از مردمِ آمریکایی که ممکنِ دین هم نداشته باشن؛ کمترن!!


این بار به جای مرگ بر آمریکا باید گفت درود بر شرافت و انسانیتِ والیبالیست های آمریکا...


سوته دلان نوشت:

تمامِ آرامشم را مدیونِ انتظاری هستم که دیگر از هیچکس ندارم!!

ماهِ رمضانِ همگی پر از عسل...


«والسلام علی من التبع الهدی»


۵ نظر ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۵۱
سوته دلان
چهارشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۰۶ ق.ظ

خدایا چرا من؟!!

یکی از قهرمانهای افسانه ایِ تنیس، هنگامی که تحتِ عملِ جراحیِ قلب قرار گرفت، با تزریقِ خونِ آلوده، به بیماریِ ایدز مبتلا شد. طرفدارانش از سرتاسر جهان، نامه هایی محبت آمیز براش فرستادن...


یکی از اونها تو نامه نوشته بود: چرا خدا تو را برای ابتلا به چنین بیماریِ خطرناکی انتخاب کرده؟!!


فردِ قهرمان در پاسخ به نامه اینطوری جواب داده بود که:

در سرتاسرِ دنیا بیش از پنجاه میلیون کودک به انجامِ بازیِ تنیس علاقه مند شده و شروع به آموزش می کنند...

حدودِ پنج میلیون از آنها بازی را به خوبی فرا می گیرند...

از آن میان، قریبِ پانصد هزار نفر تنیسِ حرفه ای را می آموزند...

و شاید پنجاه هزار نفر در مسابقات شرکت کنند...

پنج هزار نفر به مسابقاتِ تخصصی تر راه می یابند...

پنجاه نفر اجازه ی شرکت در مسابقاتِ بین المللی را دارند...

چهار نفر به مسابقاتِ نیمه نهایی راه می یابند...

و دو نفر به مسابقاتِ نهایی...

اما زمانی که من جامِ جهانیِ تنیس را در دست هایم می فشردم، هرگز نپرسیدم که "خدایا چرا من...؟!"

و امروز وقتی که درد می کشم، باز هم به خود اجازه نمیدهم که از خدا بپرسم: "خدایا چرا من...؟!"

 

سوته دلان نوشت:

اگر زنده زنده بسوزونن...

اگر نسل کشی کنن...

حتی اگر با دستِ بسته تو گورِ دسته جمعی دفن کنن...

هزاران سال هم که بگذره نورِ خدا رو نمیتونن خاموش کنن!! 29 سال که سهلِ!!


به قولِ شهید مرتضی آوینی: در عالم رازی هست که جز به بهای خون، فاش نشود!!

 

"یریدون ان یطفئوا نورالله بافواههم و یابی الله الا ان یتم نوره و لو کره الکافرون"

آنها میخواهند نورِ خدا را با دهانِ خود خاموش کنند، ولی خدا جز این نمی خواهد که نورِ خود را کامل کند، هرچند که کافران ناخشنود باشند. / سوره توبه، آیه 32

 

شهدای عزیز؛ حرفِ شما پیشِ خدا ردخور نداره...

دعامون کنید...



«والسلام علی من التبع الهدی»



۴ نظر ۲۷ خرداد ۹۴ ، ۱۰:۰۶
سوته دلان
چهارشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۴، ۰۵:۱۶ ب.ظ

انسانم آرزوست!!

حضرت یوسف علیه السلام بعد از آزاد شدنش از زندان، به نزدِ حاکم مصر رفت و برای انجامِ وظیفه اعلام آمادگی کرد...

اون هم نه هرکاری، بلکه کاری که میدونست در توانش هست و در موردش علم و آگاهی و توانایی داره!


"قال اجعلنی علی خزائن الارض، انی حفیظ علیم"

(یوسف) گفت: مرا سرپرست خزائن این سرزمین قرار ده، زیرا من نگهبانِ دانایی هستم. / سوره یوسف، آیه 55

 

افضلیت یعنی اینکه تو هرکاری تخصص و تعهد لازم وجود داشته باشه...

حالا میخواد دکتر باشه یا کارگر...!!


اگر ذره ای وجدانِ کاری وجود داشته باشه، آدمیزاد سراغِ هرکاری نمیره، اون هم فقط برای کسبِ ثروت!!

اگر ذره ای وجدانِ کاری وجود داشته باشه بازی با احساس و روانِ مردم نمیشه، اون هم فقط برای کسبِ قدرت!!

اگر ذره ای وجدانِ کاری وجود داشته باشه جونِ مردم به خطر انداخته نمیشه، اون هم فقط برای کسبِ شهرت!!

اگر...!!

 

سوته دلان نوشت:

کاش عده ای یکم انسان بودن با چاشنیِ تخصص و تعهد!!

 

به فرموده ی حضرت جواد علیه السلام:

هرکس بدون آگاهی کار کند، بیش از آنکه اصلاح کند، فساد به بار می آورد.



«والسلام علی من التبع الهدی»




۱ نظر ۲۰ خرداد ۹۴ ، ۱۷:۱۶
سوته دلان
چهارشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۵۸ ق.ظ

تحفه ی درویش...

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند

آیا بود که گوشه ی چشمی به ما کنند

 

نیمه ی شعبان همیشه برام مبهم بوده!!

نمیدونم باید خوشحال باشم یا ناراحت...


به قولِ دوستِ عزیزی وجودِ نازنینِ حضرت نعمتی هستش که به ما عطا شده و باید خوشحال بود...

اما وجدانِ خودم رو چجوری با 1176 سال غیبت راضی کنم!!

حالا درسته من در این هزار و اندی سال در خفا بودنِ حضرت دخیل نبودم اما به اندازه ی عمرِ خودم تا به همین حالا که باید جوابگو باشم!!

و بدتر از همه اینکه هیچی تو چنته ندارم تا پیشکش به صاحبِ عصرمون کنم...

 

«فلما دخلوا علیه قالوا یا ایها العزیز مسنا و اهلنا الضر و جئنا ببضاعه مزجاه فاوف لنا الکیل و تصدق علینا ان الله یجزی المتصدقین»

هنگامی که بر او وارد شدند گفتند ای عزیز، ما را پریشانی فرا گرفته و بهای اندکی با خود داریم، پیمانه ی ما را کامل کن و بر ما صدقه و بخشش نما، که خداوند بخشندگان را پاداش می دهد. / سوره یوسف، آیه 88

 

با این حال بازم ولادتِ حضرتِ صاحب الزمان رو تبریک میگم...

انشاءلله به دعای حضرت،همه مون عاقبت بخیر بشیم...

 

سوته دلان نوشت:

خوب باشیم یا بد؛ پات نوشته شدیم آقا...


به قولِ یه دوستِ بزرگوار:

اللهم (لطفا و خواهشا و احتراما) عجل لولیک الفرج...


«والسلام علی من التبع الهدی»




۴ نظر ۱۳ خرداد ۹۴ ، ۱۱:۵۸
سوته دلان
دوشنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۴، ۰۵:۱۰ ب.ظ

سوته دل...

من کیم؟عبدِ گنه کار الهی العفو

من کیم؟بنده ی سربار الهی العفو


منم آنکس که نمک خورد و نمکدان بشکست

نه که یک مرتبه،بسیار الهی العفو


نفسِ من ول کُنِ من نیست،خدایا چه کنم؟

خسته ام زین همه آزار،الهی العفو


با گناهی که ز من سر زده،بینِ من و تو

چیده شد این همه دیوار الهی العفو


من زمین خورده ام و آمده ام توبه کنم

با چنین وضعِ اسفبار الهی العفو


بزنی یا نزنی مالِ توام جانِ علی

پس بیا رحم کن این بار الهی العفو


چیزی از سوختنِ من که نصیبت نشود

پس نجاتم بده از نار الهی العفو


مهربانی کن و این بار مرا نیز ببخش

ذوالکرم،حضرتِ غفّار،الهی العفو


زیرِ چترِ کرمت آمده ام ربِّ کریم

با علی،حیدرِ کرّار،الهی العفو


ای خدای علی و فاطمه،ای رحمتِ محض

میزنم در همه جا،جار الهی العفو


سوته دلان نوشت:

خدایا...

جانم را بگیر اما محبتت را نه!


حرف زدن با تنها کسیکه دلیل و بهانه نمیخواد،خداست!!



«والسلام علی من التبع الهدی»



۴ نظر ۱۱ خرداد ۹۴ ، ۱۷:۱۰
سوته دلان
شنبه, ۹ خرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۴۹ ب.ظ

منِ درون!!

به گمانم یکی از نعمت هایی که خدا به خیلی یا شاید بیشترِ مردم عطا کرده، ندادنِ چشمِ برزخی هستش...!!

یعنی همینکه میدونی وقتی از کنارِ مردم یا بستگانت رد میشی ولی تو رو به چشمِ مار و عقرب و میمون و سگ و خوک و هزاران چیِ دیگه نمیبینن یعنی نعمت...

یعنی اگر روزی هزار بار هم به درگاه خدا شکر کنی بازم کمه...

اما بعضی چیزا نیازی به چشمِ برزخی نداره...

یعنی یه قاعده و قانونِ کلی هستش که خودِ خداوند فرموده اگر خلافِ این صورت بگیره نتیجه ش چی میشه!!

اینکه ببینی افراد حتی به شوخی و خنده در انظارِ عمومی سرِ ربا و اسکُنت گرفتن از هم بحث میکنن یک فاجعه س!!

و اینکه بدونی خودِ خداوند فرموده اگر شخصی از ربا استفاده کنه گویا شیطان اون رو لمس کرده نیازی به داشتنِ چشمِ برزخی نداره!!

 

«الذین یاکلون الربا لایقومون الا کما یقوم الذی یتخبطه الشیطان من المس،ذلک بانهم قالوا انما البیع مثل الربا و احل الله البیع و حرم الربا...»

کسانیکه ربا میخورند در قیامت مانند کسانی هستند که بر اثر تماس شیطان دیوانه شده و تعادل خود را از دست داده برمی خیزند. این بخاطر آن است که گفتند بیع مانند ربا است، در حالیکه خدا بیع را حلال و ربا را حرام کرده است.../ سوره بقره، آیه 275

 

سوته دلان نوشت:

کاش قبحِ گناهان به این راحتی شکسته نمیشد و نمی شکستن، حتی به شوخی...!!



«والسلام علی من التبع الهدی»



 

۲ نظر ۰۹ خرداد ۹۴ ، ۱۲:۴۹
سوته دلان
شنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۴، ۰۶:۲۶ ب.ظ

برگه ی امتحان...

سرِ کلاس،استاد از دانشجوها پرسید:

این روزها،شهدای زیادی رو پیدا میکنن و میارن ایران...

حالا به نظرتون کارِ خوبیه؟!

کیا موافقن و کیا مخالف؟!


اکثر دانشجوها مخالف بودن!!

بعضیا میگفتن:کارِ ناپسندیِ،نباید بیارن...

بعضیا میگفتن:ولمون نمیکنن،گیر دادن به چهارتا استخون پوسیده،ملت دیوونه ن!!

بعضیا میگفتن:آدم یادِ بدبختیاش میفته!

...


تا اینکه استاد درس رو شروع کرد ولی خبری از برگه های امتحان جلسه ی قبل نبود...

همه ی دانشجوها سراغِ برگه ها رو گرفتن ولی استاد جواب نمیداد...


یکی از دانشجوها با عصبانیت گفت:استاد برگه هامون رو چیکار کردی؟!شما مسئول برگه ها بودی!!


استاد روی تخته ی کلاس نوشت:من مسئول برگه های شما هستم...

و بعد گفت:من برگه هاتون رو گم کردم و نمیدونم کجا گذاشتم!!


بچه ها همه شاکی و عصبانی شده بودن...


استاد گفت:چرا برگه هارو میخواین؟!

بچه ها گفتن:چون واسشون زحمت کشیدیم،درس خوندیم،هزینه دادیم،زمان صرف کردیم...

تمامِ این حرف هارو استاد روی تخته مینوشت...

بعد گفت:برگه های شمارو تو کلاس بغلی گم کردم،هرکی میتونه بره پیداشون کنه!


یکی از دانشجویان رفت و بعد از چند دقیقه با برگه ها برگشت...

استاد برگه هارو گرفت و تکه تکه کرد...

صدای دانشجوها بلند شد...

استاد گفت:الان دیگه برگه هارو نمیخواین چون پاره شدن!

دانشجوها گفتن:استاد برگه هارو میچسبونیم...

استاد برگه هارو داد دست دانشجوها و گفت:شما از یک برگه ی آچهار نتونستین بگذرین و چقدر تا پیدا شدنشون تلاش کردین...

پس چطور توقع دارین مادری که بچه ش رو با دستای خودش بزرگ کرده و فرستاده جنگ،الان منتظر همین چهارتا استخون نباشه...

...


چند دقیقه همه جا سکوت حاکم شد...

تنها کسیکه موافق این موضوع بود،دختر شهیدی بود که سالهاست منتظر باباشه!!



«والسلام علی من التبع الهدی»




۴ نظر ۰۲ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۲۶
سوته دلان