" سوته دلان "

دلا معـاش چنـان کن کـه گـر بلغـزد پـای... فرشتـه‌ات بـه دو دست دعـــا نگـه دارد
  • " سوته دلان "

    دلا معـاش چنـان کن کـه گـر بلغـزد پـای... فرشتـه‌ات بـه دو دست دعـــا نگـه دارد

مشخصات بلاگ
" سوته دلان "

سایـه‌ای بیـش نیستیـم...!!

سه شنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۸، ۰۲:۰۸ ب.ظ

قربِ انسان به خدا...

«به نام خدایی که در همین نزدیکیست»

 

و اما قربِ نوعِ دوم که قربِ بنده به خداست.
انسان به صورتِ ابتدایی از خدا دور است و در دورترین فاصله ها قرار دارد. رابطه‌ی قرب رابطه‌ی طرفین است، اما در موردِ خدا و انسان مستثناست.
لذا در موردِ انسان قرب به کار برده نمی‌شود بلکه تقرّب به کار می‌رود. تقرّب یعنی نزدیک نیستیم ولی باید کاری کنیم که قرب پیدا کنیم.

 

رفتن به سوی خدا هم ۴ مرحله دارد که در قرآن ذکر شده است:


۱. «وَافعَلوا الخَیرَ لَعَلَّکُم تُفلِحون»
و کارِ نیک انجام دهید تا رستگار شوید. (سوره حج، آیه ۷۷)

انسان بسیاری از خوبی‌ها را می‌داند، مشکلِ او ندانستن نیست بلکه عمل نکردن به دانسته‌هاست.
عالِم تنها به معنیِ علم داشتن نیست بلکه باید با عمل همراه باشد.
یکی از صفاتِ قرآن نور است، نور به معنیِ "بسیار واضح". یعنی اگر انسان بر سر دوراهی بماند، خدا و قرآن به علتِ صفتِ نور، انسان را راهنمایی می‌کنند. منتها انسان‌ها تنبلیِ خود را گردنِ مبهم بودنِ قرآن می‌اندازند. پس قرآن به عنوانِ راهنما میتواند باعثِ تقرّب شود.

 

۲. «یُسارِعونَ فِی الخَیرات»
در انجامِ کارهای نیک بر یکدیگر پیشی می‌گیرند.
(سوره آل عمران، آیه ۱۱۴/سوره انبیا، آیه ۹۰/سوره مومنون، آیه ۶۱)

تفاوتِ این آیه با آیه‌ی قبل این است که در آیه‌ی قبل افراد برای تقرّب کارِ نیک انجام می‌دهند منتها با کسلی و تنبلی، اما در این آیه ذکر شده علاوه بر انجامِ کار نیک در کارِ خود شتاب می‌ورزند و سرعت می‌گیرند.

 

۳. «فَاستَبِقُوا الخَیرات»
در نیکی‌ها و اعمالِ خیر از یکدیگر سبقت جویید.
(سوره بقره، آیه ۱۴۸/ سوره مائده، آیه ۴۸)

در این آیه ذکر شده برای تقرّب نه تنها باید کارِ نیک انجام داد و به آن سرعت بخشید بلکه باید از هم سبقت گرفت.
انسانِ مومن خواهانِ سلبِ نعمت از دیگران نیست بلکه تلاش می‌کند تا خود هم آن نعمت را بدست بیاورد و سبقت بگیرد. اگر غیرِ این باشد خودش چند گام عقب می‌افتد.

 

۴.«فَفِرُّوا اِلی الله»
به سوی خدا فرار کنید.
(سوره ذاریات، آیه ۵۰)

انسان وقتی در معرضِ یک خطر قرار می‌گیرد (مثلا یک حیوانِ درنده) با تمامِ توان و بیشترین سرعت به محلِ امن فرار می‌کند.

در تقدیرِ این آیه بدین صورت است؛
"ففروا من غیر الله الی الله"، از غیرِ خدا به سمتِ خدا فرار کنید.
یعنی انسان باید از غیرِ خدا که نا امن است به سمتِ خدا که امن‌ترین است فرار کند.
در این راه برای نیل به حقیقت، تمامِ استعدادها باید شکوفا شود و ظرفِ وجودی انسان تکمیل شود.

 

بی شک یکی از کارهای خیر، انفاق است؛ «وَ مِمّا رَزَقناهُم یُنفِقون»
از آنچه به آنها روزی دادیم انفاق می‌کنند.
( سوره بقره، آیه ۳)

از مصادیقِ انفاق، "خرجِ زبانِ نیک، اخلاقِ نیک، خرج کردنِ مال، جان، آبرو و... در راهِ اسلام و خداست."
حال باید هم انفاق کرد هم با سرعت این کار را انجام داد و هم باید از دیگران در این کار سبقت گرفت.

 

در ۳ آیه‌ی اول، متعلِّق خیرات است اما در آیه‌ی آخر متعلِّق خودِ خداوند است که بالاتر از خیر است.
امام حسین (ع) مصداقِ بارزِ آیه‌ی چهارم است که همه چیزش را برای تقرّب به خودِ خدا داد.

 

 

+ زیارتِ همگی قبولِ درگاهِ حق ان شاالله؛

چه اونهایی که هم با دل رفتن هم پا و چه اونهایی که فقط دلشون رو تونستن راهی کنن...

 

 

«والسلام علی من التبع الهدی»

 

 

۱۳ نظر ۲۳ مهر ۹۸ ، ۱۴:۰۸
سوته دلان
شنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۸، ۱۱:۰۳ ق.ظ

قربِ خدا به انسان...

«به نامِ خدایی که در همین نزدیکیست»

 

یکی از مفاهیمِ قرآن «قرب» به معنی نزدیکی است که یکی از مضامین و محورهای عرفانِ نابِ اسلامی هم می‌باشد.
این واژه در قرآن به ۲ صورت به کار رفته است:

۱. قربِ خدا به انسان
۲. قربِ انسان به خدا

اصل در عرفان، «قربِ خدا به انسان» است؛ یعنی خدا به انسان‌ها نزدیک است.
آدمی هم می‌تواند به سمتِ خدا حرکت کند اما اصلِ اول با اصالت است و دومی تبعی است.
در حقیقت اگر انسان به سمتِ خدا می‌رود بخاطر این است که خدا به انسان نزدیک است!

در این پست، قرب خدا به انسان، با نگاه به آیات بررسی می شود و انشاالله به شرط حیات، در پستِ بعدی، قرب انسان به خدا...

 

در قرآن ۴ آیه درباره‌ی قربِ خدا به انسان آمده است:

۱. قربِ احتضار: «وَ نَحنُ اَقرَبُ اِلَیهِ مِنکُم وَ لا تُبصِرون»؛
ما از شما به او (محتضر) نزدیک‌تریم ولی نمی‌بینید.
(سوره واقعه، آیه ۸۵)

۲. قربِ وریدی: «وَ نَحنُ اَقرَبُ اِلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید»
و ما به او از رگِ قلبش نزدیک‌تریم.
(سوره ق، آیه ۱۶)

نسبتِ انسان با شاهرگ مثل رابطه‌ی بود و نبود است. یعنی اگر شاهرگ قطع شود انسان در یک آن می‌میرد.
خداوند هم از طریقِ این آیه می‌فرماید اگر ارتباطِ ما یک آن از بنده قطع شود، نابودیِ بشر را در پی دارد، یعنی از شاهرگ هم به ما نزدیک‌تر است. در حقیقت چون خدا می‌خواهد ما هستیم.

۳. قربِ مطلق: «وَ اِذا سَاَلَکَ عِبادی عَنِّی فَاِنّی قَریبٌ، اُجیبُ دَعوَهِ الدّاعِ اِذا دَعانِ فَلیَستَجیبوا لی وَ لیُومِنوا بی لَعَلَّهُم یَرشُدون»
و هنگامی که بندگانِ من از تو درباره‌ی من سوال می کنند (بگو) من نزدیکم، دعای دعاکننده را به هنگامی که من را می‌خواند پاسخ می‌گویم، پس باید دعوتِ من را بپذیرند و به من ایمان بیاورند تا راه یابند.
(سوره بقره، آیه ۱۸۶)

این آیه معجزگونه‌ترین آیه در قرآن است، به ۲ دلیل:

*) خدا در قرآن خودش را  گاهی با ضمیرِ غایب ( مثل هو: هوالله، هوالذی و...) معرفی می کند. در حقیقت خودش را پنهان می‌کند تا انسان‌ها او را آشکار کنند.

و گاهی اوقات از ضمیرِ متکلمِ «مع‌الغیر» استفاده می‌کند.(مثل نحن، نا: نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون) دلیلِ اینکه خدا از خودش به عنوانِ جمع ذکر می‌کند (ما قرآن را نازل کردیم و ما از آن محافظت می‌کنیم) به این خاطر است که خدا مخلوقِ خود را هم به حساب می‌آورد!

اما به ندرت خداوند در قرآن از ضمیرِ متکلمِ «وحده» انا، ی(من) استفاده کرده است که آیه‌ی ۱۸۶ بقره از آن موارد است. هرگاه خداوند از این واژه‌ی (انا، ی) استفاده کرد چند خصیصه دارد:

اول اینکه یک رابطه‌ی عاطفی با بنده را مطرح می‌کند. در این آیه خداوند ۷ بار (در هیچ آیه‌ای در قرآن بدین صورت نیامده است) از خودش با عنوانِ "من" یاد کرده است!

دوم اینکه خداوند به پیامبر می‌فرماید اگر از تو پرسیدند: من نزدیکم "...عنی (قُل) فانی قریب" در این آیه واژه‌ی قُل(بگو) حذف شده است.
یعنی می‌خواهد بگوید با اینکه پیامبر بالاترین مخلوق است اما پیامبر هم در این رابطه وجود ندارد و رابطه مستقیم است!

**) "اذا دعان فلیستجیبوا" به این معنی است که دعا همان اجابت است، یعنی هرچه از ذهنِ بشر خطور می‌کند مستجاب شده است، اگر غیرِ این فکر کنیم یعنی به خدا تهمت زده‌ایم یا بدگمان شده‌ایم!

 

اما ادامه‌ی بحثِ اصلی:

۴. قربِ حِیْلوله: یعنی اوجِ قرب؛ «وَاعلَموا اَنَّ اللهَ یَحولُ بَینَ المَرءِ وَ قَلبِه»
و بدانید خداوند (به اندازه‌ای به شما نزدیک است که) میانِ انسان و قلبِ او حائل می‌شود.
(سوره انفال، آیه ۲۴)

این آیه بالاترین سطوحِ قرب است، در ۳ آیه‌ی قبل، واژه‌ی قرب به کار رفته است ولی در این آیه به زیباترین شکلِ ممکن، خداوند مفهومِ قرب را بدون استفاده از واژه‌ی قرب به کار برده است!

واژه‌ی «مرء» در این آیه به معنیِ انسان است.

نکته: واژه‌ی "یحول" در آیه معادلِ کلمه‌ی حائل است، یعنی خداوند میانِ تو و قلبِ تو حائل است، هرکه بخواهد به خدا برسد باید از خودش بگذرد.
عبور به معنیِ نابودی نفس (اماره) است، هر نگاه به خود دقیقاً نگاه به خداست، اگر حجابِ قلب را کنار بزنیم خدا را می‌بینیم.
خداوند در عمیق‌ترین لایه‌های وجودیِ انسان حضور دارد.
افکارِ ما را هیچکس نمی‌فهمد اما قبل از اینکه فکر کنیم خداوند فکرِ ما را می‌داند، پس باید خود را که حجابِ خود هستیم کنار زده تا به خداوند برسیم!

 

ادامه دارد...

 

«والسلام علی من التبع الهدی»

 

۱۲ نظر ۱۳ مهر ۹۸ ، ۱۱:۰۳
سوته دلان
دوشنبه, ۳ تیر ۱۳۹۸، ۰۱:۲۵ ب.ظ

شُعرا شناسی!!

«بسم الله الرحمن الرحیم»


این پست هیچ ارتباطی به جنابِ سعدی، حافظ، مولانا، فردوسی، نیما، سهراب و ... نداره!


بلکه در موردِ تدبر سوره‌ی شُعرا هستش...

سوره‌ی شعرا در موردِ پیامبران و قومِ هر پیامبری ایراد شده و توضیح میده که هر قوم چه خصلت و خویی داشتن و چه بلایی سرشون اومده!


سوره‌ی شعرا رو به علت طولانی بودنش نمیشه اینجا نوشت...

و فقط به موضوعِ هر سیاق اشاره می‌کنم:


سیاق اول: ( آیه ۱ تا ۹ )

سیاق اول به پیامبر اشاره می‌کند که می‌خواهد جانش را از شدت اندوه و غصه از دست بدهد تا مردم ایمان بیاورند اما امکان پذیر نیست، چون خداوند هرچه نشانه و معجزه می‌آورد، کفار انکار می‌کنند ولی به زودی عذابی را دچار می‌شوند که انکار پذیر نیست.


این سیاق با دو آیه تمام شده که در کل سوره، تکرارش را شاهد هستیم:

«ان فی ذلک لایه و ما کان اکثرهم مومنین / و ان ربک لهو العزیز الرحیم»

این دو آیه ۳ مطلب را در بر دارد؛

اول اینکه خدا از تمام نشانه‌هایش استفاده می‌کند تا حجت را تمام کند ولی اکثر مردم مومن نیستند تا درک کنند!

دوم اینکه کلمه‌ی عزیز به معنی شکست ناپذیر است، یعنی خداوند نسبت به آنهایی که در حال توطئه هستند و ایمان نمی‌آوردند شکست ناپذیر است.

سوم اینکه با توجه به اینکه در مورد پیامبر و پیروانش صحبت می‌کند، نسبت به آنها رحیم و مهربان هست.

(این دو آیه در پایان هر سیاق، نسبت به قوم کافر، و نسبت به پیامبر و مومنانش تکرار می‌شود)


نکته: رودر رویی با قومی کافر...

دقیقا مثلِ وضع موجود که امام زمان برای ایمان آوردنِ ما، دور از جانِ عزیزشان، از غصه می‌خواهند... (نعوذ بالله)


سیاق دوم: (آیه ۱۰ تا ۶۸)

مربوط به حضرت موسی که داستان بنی اسرائیل و فرعون را مطرح می‌کند که بنی اسرائیل با بهانه‌هایشان، حضرت موسی را اذیت می‌کردند و در نهایت حضرت موسی از دریا فرار کرد و قوم فرعون در آب غرق شدند... و در آخر با دو آیه‌ای که گفتیم سیاق به پایان می‌رسد.


نکته: مردم فراموش‌کار نسبت به نشانه‌های الهی و نعمت‌ها، و عذر و بهانه‌های تو خالی...

دقیقاً مثلِ وضع موجود که نعمت‌های الهی دیده نمی‌شود و در عوض به دنبالِ سرابیم!


سیاق سوم: (آیه ۶۹ تا ۱۰۴)

مربوط به حضرت ابراهیم و داستانِ بت‌شکنی و مردمی که بر دینِ آبا و اجدادشان پای‌بند هستند، و ذره‌ای به رسولشان اعتنا نمی‌کنند، و حضرت ابراهیم با مناظره‌ای خداوند را معرفی می‌کند و بت‌های آنها را بی‌خاصیت جلوه می‌کند!


نکته: مردمی که دینشان را از پدر و مادر و اجدادشان می‌گیرند نه خدا و رسول و قرآن...

دقیقاً مثلِ وضعِ موجود که بیشتر دین از اینترنت و... به دست می‌آید تا منبعِ اصلی!


سیاق چهارم: ( آیه ۱۰۵ تا ۱۲۱)

داستان حضرت نوح با قومی که لجوج بودند و بعد از ۹۰۰ سال فقط ۱۲ نفر ایمان آوردند، و حرفشان این بود که ما به دنبال رسولی نمی‌آییم که اطرافیانش همه اراذل و پست و بی ارزش هستند.

در آخر هم حضرت با پیروانش از طریق جنودِ الهی، از آن سرزمین رفتند و تمامِ زمین را آب گرفت!

چون کافر بودند و نجاستِ کفر، فقط با آب پاک می‌شود!


نکته: دیوانه خواندن و پست شمردنِ پیامبر و مومنانش و منزوی کردنِ آنها...

دقیقاً مثلِ وضعِ موجود که محرومان، رها و منزوی شدند و متمولان در عرصه‌ی فعالیت هستند!


سیاق پنجم: (آیه ۱۲۳ تا ۱۴۰)

داستان هود و قوم عاد، که این قوم بناها و قصرهایی را می‌ساختند که هیچ چیز به آنها اثر نمی‌کرد جز عذابِ خدا... در حالی‌که سرشار از نعمت بودند و در این نعماتِ خودشان غرق بودند و در عدالت، حقِ همه را زیرِ پا می‌گذاشتند!


نکته: قومی که به گمانِ خودشان ابدی بودند و هیچ آخرتی را برای کارشان متصور نبودند و فکر می‌کردند هیچ‌وقت عذاب نمی‌شوند!

دقیقاً مثلِ وضعِ موجود که عده‌ای با اختلاس و زد و بند، آخرتشان را به کمترین بها می‌فروشند!


سیاق ششم: (آیه ۱۴۱ تا ۱۵۹)

داستان صالح و قومِ ثمود به این صورت که قوم همیشه در عیش و نوش به سر می‌بردند و مستِ لایعقل بودند و به بدترین نحو، نشانه‌ی خدا را از بین بردند! (پِی کردنِ ناقه)


نکته: این قوم به علت عیش و نوش، دچارِ رفاه زدگی شدند و تمامِ همّ و غمّشان، دو روزه‌ی دنیا بود!

دقیقاً مثلِ وضعِ موجود که مملکت بخاطرِ رفاهِ عده‌ای به یغما می‌رود!


سیاق هفتم: (آیه ۱۶۰ تا ۱۷۵)

داستان قوم لوط و لواط...

جالبِ توجه اینجاست که این قوم با سنگسار، عذاب می‌شوند و چقدر خداوند زیبا این سیاق را به اتمام رسانده!

چون در اینجا، بحثِ رفاه زدگی و مالِ مردم خوری نیست!! بلکه بحثِ نسل مطرح می‌شود!


نکته: قومی مفسد که تصمیم به آلوده کردنِ نسل‌های بعد داشتند!

دقیقاً مثلِ وضعِ موجود...!!


سیاق هشتم: (آیه ۱۷۶ تا ۱۹۱)

داستان شعیب و قوم اَیکَه و اینکه این قوم برای به دست آوردنِ ثروتِ بیشتر، نسبت به مردم کم فروشی می‌کردند!


نکته: قومی که حق را به تمامه ادا نمی‌کردند و به مردم کم‌فروشی می‌کردند!

دقیقاً مثلِ وضعِ موجود که ثروت انحصاری شده و دستِ عده‌ای می‌چرخد و بقیه از نعماتِ الهی محروم شدند!


سیاق آخر و نهم: (آیه ۱۹۲ تا ۲۲۷)

می فرماید این قرآن وحی منزل است و توصیفش در کتاب‌های پیشینیان هم آمده؛

ماجرای عذاب، ایمان نیاوردن، نزول شیاطین بر دروغ گویان و ... در این سیاق مطرح شده و در آخر هم گفته شده:

«و انهم یقولون ما لا یفعلون / الا الذین امنوا و عملوا الصالحات...» / آیات ۲۲۶ و ۲۲۷

«به گفته‌هایشان عمل نمی‌کنند مگر کسانی که ایمان آوردند و عملِ صالح انجام دادند...»



+ سوره ی شعرا بسیار با وضعِ موجود شباهت داره!!

از خوندنش دریغ نکنید... 


«والسلام علی من التبع الهدی»



۱۴ نظر ۰۳ تیر ۹۸ ، ۱۳:۲۵
سوته دلان
چهارشنبه, ۱ خرداد ۱۳۹۸، ۰۴:۵۰ ب.ظ

تو را به پیازی فروختند!

«به نام صاحبِ نفوس»

 

یه داستانِ کوتاه میخوام بنویسم که شاید شنیده یا خونده باشید:

 

فردی بود پیاز فروش که هیچ وقت محصولاتش (به علت بد بودن محصول) به فروش نمی‌رفت، روزی این مساله را با ابوهریره (راوی حدیثی که به جاعلِ حدیث مشهور است) در میان گذاشت، ابوهریره هم گفت روز جمعه، بار پیازت را جلوی مصلی بیاور، کاری می‌کنم که همه به فروش برسد.

آن مرد هم روز جمعه تمام محصولش را با خود برد و رفت جلوی مصلی ایستاد.

بعد از اتمام نماز جمعه، ابوهریره به مردم گفت: از پیامبر روایت شده که اگر کسی این پیازها را بخرد، مستقیم در آخرت به بهشت می‌رود!! 

 

مردم هم از روی جهلِ خود، معصوم ِ زمانشان را رها کردند و همه به سمت پیاز فروش رفتند... تمام محصولِ پیاز فروش در روز جمعه به فروش رسید...!!

 

الغرض؛

" تدبر سوره جمعه "

 

سوره‌ی جمعه از ۳ سیاق یا به اصطلاح خودمان ۳ پاراگراف تشکیل شده:

بخش اول که طلیعه‌ی بحث است؛

از آیه‌ی ۱ تا ۴ را تشکیل می‌دهد؛ که از ذات پاک خدا و تسبیح خدا شروع شده و بعد، فرستادنِ پیامبر را مطرح می‌کند و اینکه پیامبر برای همه‌ی امت‌هاست نه فقط مسلمانان... 

 

بخش دوم که از آیه ی ۵ تا ۸ را تشکیل می‌دهد؛

درباره‌ی قوم یهود است که ادعای حمل کردنِ تورات را داشتند اما در واقع خدا آنها را به خر تشبیه می‌کند که هیچ درکی از تورات ندارند (حمل کردن کتاب امری ثقیل است، چون هم تکلیف است هم عمل، هم کارِ فردی است هم اجتماعی، هم بینش است و هم کنش...) و یهودیان ادعای این را دارند که اولیای خدا هستند و خداوند هم، برای اینکه جواب دندان‌شکنی به اهل یهود بدهد می‌فرماید اگر ادعا می‌کنید دوست و اولیای من هستید آرزوی مرگ کنید (ضعف یهودیان در اینست که همیشه از مرگ فرار می‌کنند/ طبق آیه ۹۶ سوره‌ی بقره) چون یکی از خصلت‌های اولیاء‌الله این است که آرزوی ملاقات خدا را دارند.

 

بخش سوم که از آیه ی ۹ تا ۱۱ هست و اوج و قلّه‌ی سوره‌ی جمعه محسوب می‌شود؛

خدا در ابتدا نماز جمعه را مثال می‌زند که وقتی روز جمعه آمد، باید دنیا و مافیها ترک بشود و برای نماز جمعه آماده شد!

 

دردناک ترین آیه در این سوره که با داستان اول متن هم بی‌ربط نیست، آیه‌ی آخر سوره‌ی جمعه است که می‌فرماید: مردم  به سمت تجارت و لهو، رو آوردند و پیامبر را تنها گذاشتند و خدا مستقیماً در اینجا می‌خواهد بگوید کار مسلمانان هم شده مثل اهل یهود که ادعای حمل و مکلف شدن به قرآن را دارند اما اصل ولایت را فراموش کردند!

 

«وَ اِذا رَاَوا تِجارَهً اَو لَهوَاٍ انفَضّوا اِلَیها وَ تَرَکوکَ قائما، قُل ما عِندَاللهِ خَیرٌ مِنَ الَلهوِ وَ مِنَ التِجارَه وَاللهُ خَیرُ الرازقین»

هنگامی‌که آنها تجارت، سرگرمی و یا لهوی را ببینند پراکنده می‌شوند و به سوی آن می‌روند و تو را ایستاده به حال خود رها می‌کنند، بگو آنچه نزد خداست بهتر از لهو و تجارت است و خداوند بهترین روزی دهندگان است. (سوره جمعه، آیه ۱۱)

 

میخوام بگم که ۱۴۰۰ سال پیش فقط رها کردنِ پیامبر نبود!! هرچه زمانه رو به جلو رفت، با رو آوردن به دنیا اوضاع بدتر شد...!

 

تَرَکوکَ قائما... حَجَروکَ غریبا... قَتَلوکَ عطشانا... رَضوا بِغیبَتِک...

 

 

«والسلام علی من التبع الهدی»

 

 

 

۲۱ نظر ۰۱ خرداد ۹۸ ، ۱۶:۵۰
سوته دلان
شنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۲:۳۳ ب.ظ

سوره‌ای برای مردگان!

«به نام خداوندِ نفوسِ زنده»


حتما تا به حال دیدین که تو مجالسِ ختم، سوره‌ی شمس تلاوت میشه دیگه؟!

سوره‌ی شمس با ۱۵ آیه تنها سوره‌ای از قرآن هستش که بیشترین قَسَم‌هارو به خودش اختصاص داده...

و سوره‌ای هست که نه تنها برای مرده‌ها نازل نشده بلکه برای زنده‌هاست تا حداقل این یک جمله رو درک کنن..."حاسِبوا قبل ان تحاسَبوا"


این سوره از ۲ قسمت تشکیل شده:

سیاق ( پاراگراف ) اول از آیه ۱ تا ۱۰

سیاق ( پاراگراف ) دوم از آیه ۱۱ تا ۱۵


۱۴ نظر ۲۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۴:۳۳
سوته دلان
شنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۸، ۱۲:۲۴ ب.ظ

تصور من از آینده!

«به نام صاحب قلب‌ها»


+ اکنون که ۱۸ سال سن دارم و یک پشت کنکوری محسوب می‌شوم، می‌توانم آینده‌ام را به این صورت تصور کنم که یک پزشک شده‌ام!

آن‌هم نه پزشکی که قرار است با جانِ مردم کاسبی کند و یا بیشتر از امور پزشکی، به تجارت و بساز بفروشش برسد!

نه!

من! متخصصِ قلبی می‌شوم که ماهیتِ آن از منظر امیرالمومنین، همان نفس و روح آدمی‌ست و در دست خداست!

پزشکی می‌شوم که اگر در جایی سیل یا زلزله آمد، جهادی به کمکشان بروم و خالصانه در کنارشان باشم تا بدانند در این دنیای وانفسا، هنوز قلب‌هایی هست که در دست خداست و نمرده‌است...!


+ اکنون ۱۰ - ۱۲ سال، از آن روزها گذشته و هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم که امروز در چنین جایگاهی باشم!

و اینکه پزشک نشده باشم!

فکر نکنید منظورم جایگاه خاصی هست! نه!

منظورم از جایگاه، همین منِ امروز با تمامِ مشتقاتم است...

اینکه مثل خیلی‌ها از یک زندگیِ معمولی و آرام برخوردارم و دغدغه‌ی این را ندارم که در این کشور، استعدادهایم به یغما رفته و سقفِ آرزوهایم در این کشور کوتاه است!

همین‌که در کنار عزیزانم در صحت و سلامت هستیم، یعنی نصفِ بیشتر آرزوهایم برآورده شده است.


آینده هم برایم مثل این روزهای بهاری، گاهی ابری و پوشیده و گاهی آفتابی است...!

و نمی‌دانم قرار است ۲۰ سال بعد به آرزوی پزشک شدنم برسم و با "قلب"، این موجود عجیب و نازنین، سر و کار داشته باشم یا نه!

اینکه باز هم همین مقدار رضایت از زندگی حال را در آینده هم خواهم داشت و یا در پیچ و خم زندگی به امتحاناتی مبتلا خواهم گشت که طاقت از کفم برود!!


+ اما با خودم حرف دارم؛

حرف‌هایی از جنسِ نصیحت...!

حرف‌هایی از جنسِ اینکه؛ آینده‌ام هرچه خواست بشود، در خوشی‌ها و ناخوشی‌ها اصلم را فراموش نکنم!


می‌خواهم به خودم بگویم؛

عزیزم!

می‌دانم بیش از هرکسی به تو سخت گرفته‌ام و گاهی به اشتباه، ولی بدان که از دوست داشتن بوده و برای رشدت...


گاهی اوقات به تو رحم نکردم، برایت لازم بود!

از همان اول بود که سخت گرفتن را یاد گرفتم، کنترل کردن را...

گاهی مرگِ آروزهایت را دیدی و خواستی ادامه بدهی،

شکستی و خواستم بگذری با بزرگی...

برایت حدود تعریف کردم!

اخلاقیات را که گاهی بابتشان مسخره شدی! تحقیر شدی! ولی هنوز هم باور دارم که درست هستند.

این روزها بیش از همیشه درگیر بررسیِ باورهایم هستم.

بارها دل‌خواسته‌هایت را قربانی کردم، لذتت را قربانی رشد کردم.

می‌دانم تو را آدم روزهای سخت کردم.

می‌دانم از پس روزهای سخت برخواهی آمد.

همیشه کنارت بودم، گاهی دعوایت کردم، گاهی در آغوشت کشیدم و علت اشتباهاتت را فهمیدم و گذاشتم از نو شروع کنی...


تو باید آدم روزهای سخت شوی!

ولی قلبت را سخت نکن؛

آن تنها چیزیست که از تو دوست دارم...


عزیزم!

تو نسبت به انسان‌ها متعهدی حتی اگر آنها نخواهند و نفهمند.


مواظب این رهگذران زندگی‌ات باش!

مواظب باش آسیبی از تو نبینند تا تو دمی بیاسایی...


خودت را حیف نکن!

ولی بخشیدن را خوب بلد شو...

بگذر و به مسیرت ادامه بده،

به خودت مغرور نشو،

مطمئن باش بارها‌ و‌‌ بارها اشتباه خواهی کرد،

اشتباه از همان نقطه که در دیگران نمی‌پسندیدی!


از دشمنی خودت علیه خودت بترس!

و مواظب خودت باش...


قربانِ تو؛ من...


سوته‌دلان نوشت: به فرمایش جناب منزوی و با اندکی تاخیر! :)


«والسلام علی من التبع الهدی»



۱۸ نظر ۳۱ فروردين ۹۸ ، ۱۲:۲۴
سوته دلان
شنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۸، ۰۷:۳۶ ق.ظ

کشتی با عزرائیل...!!

"به نام خداوند قهار"

سلام و عرض ادب خدمت دوستان گرامی؛
ان‌شاءالله که امسال، همراه با خیرات و برکات مادی و معنوی براتون شروع شده باشه و مستمر باشه...

+ راستی ما عید امسال به شیراز سفر کردیم!
لازمه توضیح بدم؟!

+ همه‌ی تحلیل‌های توییتری و سلبریتی‌ها و تزهای انقلابی و ضد انقلابی رو بریزید دور!
آدم وقتی تو یه ماجرا قرار می‌گیره، عمق فاجعه رو می‌فهمه!

+ شیخ ابوسعید ابوالخیر در راه بود...
گفت: هر جا که نظر می‌کنم بر زمین همه گوهر ریخته و بر در و دیوار همه زر آویخته!
کسی نمی‌بیند و کسی نمی‌چیند...
گفتند: کو؟ کجاست؟
گفت: همه جاست؛ هرجا که می‌توان خدمتی کرد یا هرجا که می‌توان راحتی به دلی آورد.
آنجا که غمگینی هست و آنجا که مسکینی هست. 
آنجا که یاری؛ طالب محبت است و آنجا که رفیقی؛ محتاج مُروت...

( غرض اینکه؛ لرستان / گلستان / خوزستان را به قدر توان، دریابیم...!)


« والسلام علی من التبع الهدی»


۱۶ نظر ۱۷ فروردين ۹۸ ، ۰۷:۳۶
سوته دلان
يكشنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۷، ۰۱:۴۷ ب.ظ

وقتی خدا هم سیاسی می‌شود!

«به نام خدا»


سیاسی‌ترین سوره‌ای که در قرآن وجود دارد، سوره‌ی حجرات است!

در فرهنگِ تدبر، در هر سوره‌ای که «یا ایها الذین آمنوا / یا ایها الناس» آمده باشد، یعنی خدا به طور مستقیم و زنده با بنده‌هایش صحبت می‌کند.

این سوره هم با تمامِ کوچک بودن و مختصر بودنش، ۶ بار ما را خطاب قرار داده است.


و اما سوره...

۱۷ نظر ۳۰ دی ۹۷ ، ۱۳:۴۷
سوته دلان
چهارشنبه, ۵ دی ۱۳۹۷، ۰۲:۲۶ ب.ظ

عجوزِ مکاره...!

«به نام خریدارِ جان ها»


صبح که از خواب بیدار شدند، یعنی با چه فکری از خانه بیرون رفتند؟!


اه، باز هم درس‌های چرت و پرت...

بازم استاد میخواد اول صبحی، یکسره حرف بزنه و مخ ما رو بخوره...

امروز یادم باشه فلان کتاب و فلان مقاله رو هم چک کنم...

یادم باشه برم از فلان استاد بخوام برگه‌م رو دوباره چک کنه! مطمئنم اشتباه کرده و من نیفتادم...

امروز برم به استاد فلانی بگم 2 نمره بهم بده بلکه این درس رو پاس کنم...

امروز یادم نره که قسطِ شهریه‌ی ترم رو واریز کنم...

 

***

یعنی ممکن است بین این 9 10 نفر، متاهل هم بوده باشد؟!

چقدر مرگ نزدیک است و شاید هر آن، با هرکدام از ما دست به یقه بشود...!

چقدر این زنده بودن بی اعتبار است و در عین حال این دنیا و متعلقاتش خواستنی...!

 

دروغ نگفتم اگر بگویم ترسم بیشتر و بیشتر شده...

هم از کنده شدنم، هم از یکباره کنده شدنم!


چگونه باید قطعِ نظر کرد از این عجوزِ مکاره؟!

 

«پیر ما گفت جهان بر روشی محکم نیست / از خوش و ناخوش او قطعِ نظر باید کرد»

 

+ روح همه‌ی تازه درگذشتگان شاد و قرینِ رحمتِ الهی...



«والسلام علی من التبع الهدی»



۲۹ نظر ۰۵ دی ۹۷ ، ۱۴:۲۶
سوته دلان
سه شنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۷، ۱۲:۱۳ ق.ظ

دین ارزان قیمت...

«به نام خدای صبور»


حضرت نوح (ع) ویژگی‌ای رو داشت که هیچ پیغمبری نداشت!

اونهم اینکه ۹۵۰ سال، فقط دوره ی رسالتِ حضرت بود...عمرِ حضرت بماند!!


حال چرا خداوند برای قومِ حضرت نوح با تمام فسق و فجور، ۹۵۰ سال فرصت داد و برای آنها صبر کرد، در حالیکه اقوام دیگر، وقتی حجت بر آنها تمام می‌شد بلافاصله عذاب می‌شدند؟!

از آنجایی که قبل از حضرت نوح هیچ قومی نبوده تا خداوند برای مردم مثال بزند، خداوند به این قوم فرصت زیادی داد. همانطور که در قرآن هم خداوند هروقت خواسته برای افراد مثال بزند، مثالِ قوم نوح رو آورده است...


در طول ۹۵۰ سال رسالتِ حضرتِ نوح، حدوداً ۸۴ نفر به او ایمان آوردند!!

یعنی تقریباً هر ۱۲ سال ۱ نفر!!

صبر حضرت نوح هم کم از صبر حضرت ایوب نبود...!!


غرض از نوشتنِ این مقدمه، تدبرِ سوره نوح است...

۱۴ نظر ۲۰ آذر ۹۷ ، ۰۰:۱۳
سوته دلان